بچه های کلاس سوم کامپیوتر هنرستان انصاری
عشق
معشوقه

به نام خدا

من حسن حاصل طلب امروز میخوام همه ی همکلاسی هام رو از دیدگاه خودم توصیف کنم اینا همه رو راست میگم و بدون اغراق امیدوارم ازم ناراحت نشید بچه ها همتون رو دوست دارم و باور کنید دل کندن از شما ها برام خیلی سخته

نفر اول حسین شکاری سال اول که توی اون مدرسه بودیم زیاد با هم رفیق نبودیم اما امسال خیلی با هم جون جونی شدیم شاید به خاطر این بود که قربان پور با اون صمیمی بود و من هم به جمع اونا اضافه شدم شکاری پسر بدی نیست اما یکم شاید خجالتی بود و اصلا ادم اجتماعی نیست و خوب نمیتونه تو جمعیت غیر خودمونی باشه از خوبی هاش هم این بود که پسر لارجی بود یعنی پول خرج کن ولی نه واسه همه بلکه واسه دوستای صمیمیش منم خدا وکیلی فکر این حسین شکاری

نبودم که به خام به خاطر پول و گوش زدن اون با هاش صمیمی بشم اصلا تو این فکر ها نبودم هر جا میرفتیم یه بار اون حساب می کرد یه با من اما وقتی شروع میکرد به کل کل ول کن نبود تا کم بیاره که معمولا خیلی کم این اتفاق می افتاد بعد بگم که یکم فضول بود و آلو تو دهنش خیس نمیموند کافی بود یه چیزی بهش بگی و تاکید کنی که به کسی نگو دیگه همه جا،رو پر میکرد خوب بگذریم بریم سراغ نفر بعدی.

-----------------------------------------------------------------------------

علیرضا قرچه سوژه بعدی من قرچه ست اونم پسر بدی نیست اما خوب همین بس بود که یکی از بچه ها شیرش کنه و بگه فلان کار رو بکن یا فلانی رو بزن اذیتش کن برای خندوندن ومسخره بازی اماده بود

خیلی بی آبرو و خلاصه خاکی بود

علیرضا قرچه

بعد یه موضوع دیگه اینکه اونم توی جمع های غیر خودمونی نمیتونست خودشو نشون بده من و اون سال سوم به خاطر یه موضوع کوچیک حدود نمیدونم شاید پنج شیش ماهی شد که با هم قهر بودیم ولی دوباره با هم آشتی کردیم البته توی سه ماه تعطیلی هم یه دو ماهش رو تو ساختمون شیخ ها با هم کار کردیم من و اون توی کلاس اگه دست به دست هم میدادیم که کسی رو مسخره کنیم دیگه کار طرف تموم بود چون اینقدر اسم بالاش میزاشتیم که پدرش در میومد.

 ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

نفر بعد امیر محمد قربان پور کسی که با شیرین کاری هاش نه من بلکه بیشتر بچه ها رو  عاشق خودش کرده بود و با کاراش دلبری می کرد حالا زیاد مهم نیست که تو گوش زدن، بیشتر من خیلی استاد بود منم نه فکر نکنید که نمیفهمیدم خوبشم میفهمیدم ولی به روی خودم نمیاوردم دیگه پسری بود که تو هر ورزشی میگفتی کم نمیاورد مخصوصا فوتبالش خیلی خوب بود دیگه اینکه روی فوش خیلی حساس بود درسشم که  خیلی تعریفی نداشت.

امیر محمد قربان پور

ولی تو جو گیری خوب بود و زیاد جو میگرفتش شاید مهم ترین کسی که باعث شد من متحول بشم اون بود حالا دوست ندارم بدونید چه جوری حتی خودشم اینو نمیدونه.

یه پسر دایی هم داشت به اسم یزدان که به قول خودش کارای خلافشو با اون انجام میداد تو مغرور بودن هم حرف نداشت و خیلی مغرور بود و تو خر کردن معلم ها هم مهارت داشت و خوب سر به سرشون میذاشت اما خوب شاید سیاست نداشت و این تنها عیبش بود.

--------------------------------------------------------------------

رضا رخبینی کسی که شاید تو این دو سال بدترین روزهای عمرشو تجربه کرد به خاطر فوش های زیادی که بهش دادن و روزی نشد که به اون فوش ندن مخصوصا سال اولی که اونجا بودیم اما سال بعد چون اسم هایی بیشتر بچه ها در اومد یکم از رخبین کنار کشیدن وکمتر بهش فوش میدادن خدا منو ببخشه منم از اونایی بودم که زیاد اذیتش کردم و آخر سال هم میخوام ازش حلالیت  بگیرم ولی خوب اونم آدمی بود که میخواست همیشه خدا خودشو نشون بده و زیاد خالی میبست و از شهرشون گرگانم که فراون تعریف میکرد و میگفت من اونجا چند تا دوست دختر دارم  حالا خدا میدونه شاید راست میگفت ولی بیچاره تو دلش چیزی نبود و میخواست بچه ها رو بیشتر بهم نزدیک کنه عجیب تر از همه اینکه اون تنها کسی بود که من با اون خیلی راحت بودم و راز های دلمو به اون میگفتم و اون از اولین کسانی بود که من میتونستم اینقدر راحت با هاش درد دل کنم .

آدمی بود که هر روز یکی دو ساعت دیر میومد سر کلاس واین عادتش شده بود ولی من توی کار با بعضی نرم افزار ها قبولش داشتم مخصوصا فتو شاپ که خوب وارد بود و به خاطر این بود که توی تایپ و تکثیری کار میکرد ویه کارت ویزیت هم برای خودش درست کرده بود و به همه بچه ها ومعلم ها اونو داده بود تا یادم نرفته بگم که عشق گوشی اپل داشتو به خاطر همین زیاد بهش تیکه مینداختیم خلاصه تو حال دادن وجمع عای خودمونی پسر با حال و با جنبه ای بود اینم عکسش تو پارک جنگلی وکیل آباد

رضا رخبینی

--------------------------------------------------------------------

مرتضی صنعتی: اونم پسر خدایش صاف و ساده ای بود اون به خاطر لباش معروف شده بود به ناسی و زیاد تو دفتر مدیر و حاج آقا بود به قول خودمون زیاد دستمال کشی میکرد و بدن خیلی نرمی داشت و شول وول بود میتونست دوتا پاهاشو بزار روی گردنش

 مرتضی صنعتی

سال اول با زوار  ودانا زیاد میچرخید  اما سال بعد سالاری به جمع اونا اضافه شد و یه جورایی اونو از گروهشون بیرون کردن و اون سه تا بیچاره رو خیلی میزدن اما آدمی بود که خدا وکیلی به درس علاقه زیادی داشت و به قول آقای اکبر زاده اگه اون مخ  من رو داشت تا الان یه دانشمندی چیزی شده بود من خودم میدیدم که با جدیت درس میخونه و گوش میده اما چه فایده که یکم ضعیف بود و زود از ذهنش خارج می شد اما امیدوارم اون توی این جامعه ای که فقط به فکر ضعیف کشیه بتونه سالم در بره و حق خودشو بگیره

--------------------------------------------------------------------

ابلفضل خالقی  حصاری : سال اول دبیرستان من وخالق توی یه کلاس بودیم به خاطر همین آشناییتمون سال اولی که اومده بودم انصاری یه چند ماهی کنار اون میشستم خالق پسر فعالی بود عضو بسیج بود جزوء شورا بود کلاس کنکور میرفت هرچیزی که معلما میگفتن هفته دیگه میاورد خالق رو مدیر و ناظم ها و بیشتر معلم ها  شاید به خاطر چهره تابلوش خوب میشناختن

ابلفضل خالقی

اول سال پیش این شیخه چی بود اسمش .....آها حاج آقا محمدی زیاد رفت و آمد میکرد اما این آخر سالی بد جوری ازش بدش میومد و اصلا پیشش نمیرفت حق هم داشت آخه به نظر من دو کلاس هم سواد نداشت با اون کارها و برنامه های مسخرش خوب ولش کن خاطره خوشی که از خالق دارم اینکه سال دوم رفته بودیم اردوی راهیان نور اونجا نصف شب بچه ها خیلی اذیت کردن ونمیخوابیدن  به خاطر همین مدیر اومد و همه رو نصف شبی اورد بیرون تا بشین پاشو بده خالق هم توی اون هیری ویری پرچم مدرسه رو ورداشته بود و اول صف واستاده بود همه زدن زیر خنده ولی در کل خالق خوب بود.

---------------------------------------------------------------

 

 

 

 

 

 محمد آرین فرید کسی که اگه دیپلم بگیره به مدرسه رفتنم شک میکنم آخه فکر کنم توی هفته فقط یک یا دو روزش رو اون یکی دو زنگ وایمیستاد ومیرفت انگار نه انگار به قول یارو گفتنی دل خجسته ای داشت و خودش بود و خودش از اون

زیاد نمیدونم محمد آرین فرید

چی بگم آخه خیلی کم شناختمش بیشتر با شهرکی و صفایی راه میرفت آدم تو داری بود بچه ها میگفتن دائم تو گیم نت میره و شب و روزش رو اونجا میگذرونه خونشونم نزدیک مدرسه بود ولی من تعجبم که این چه طوری به این زندگی امیدواره بلاخره هرکی یه جوره و اونم حتما صلاح خودش رو بهتر از من میدونه امیدوارم هرجا هست موفق باشه.

 

محمد نظری ، نظری با اون چهره خواب آلود و افسرده ما رو یاد مدرسه موش ها می انداخت که یکی از موش ها همش سر کلاس میخوابید اون پسر خوبی بود با اون آژانسشون پدر همه رو در آورده بود و همیشه از آژانس و بچه های آژانس تعریف میکرد به من میگفت بیشتر شب ها رو تو آژانس میخوابم و من فکر میکنم به خاطر دوری از خانواده و کار کسل کننده به این حال و روز افتاده بود تو رفاقت عالی بود کافی بود یه قطره رفاقت نشونش بدی تا دریا دریا رفاقت به پات بریزه
 محمد نظری
نظری مهارت خاصی در صحبت کردن با معلم ها داشت مخصوصا با آقای اخلاقی وقتی هم صحبت میشد خوب همدیگه رو سرگرم میکردن  این آخر سالی هم که دائم یه کتاب راهنمایی رانندگی ورداشته بود و میگفت میخواد گواهی نامه بگیره اون بیشتر با عرفی و رخبین صمیمی بود
 
 ---------------------------------------------------------------------

دوستای گلم الان که دارم این مطلب رو مینویسم حدودا دو ماه از پایان مدرسه ها گذشته و امروز پنجشنبه 22/4/1391 است واقعا ببخشید که حوصله نکردم درباره بقیه بچه ها بنویسم چون روز اول تصمیم داشتم درباره همتون بنویسم ولی بعد امتحانا شروع شد و بعد هم که یه جورایی فراموش کردم به هر حال ببخشید دیگه الان باید همه کارنامه ها رو گرفته باشین امیدوارم همتون قبول شده باشین منم گرفتم قبول شدم فقط مونده کارورزی که اونم در مغازه خودمون همون کافی نت دارم میگذرونم و دو سه روز دیگه بیشتر نمونده شما

هم حتما درگیر کارورزی بودین و حالتون گرفته شده ولی هرچی بود تموم شد خیلی دلم برای مدرسه و بچه ها تنگ شده حاضرم دو سال کارورزی برم ولی یه بار دیگه بریم سر همون کلاس ها بشینیم و خوش باشیم یه ماه دیگه هم کنکور شروع میشه من که هنوز وقت نکردم بخونم ولی میدونم که بعدا مثل سگ پشیمون میشم شما اگه ثبت نام کردین مثل من بی حوصله بازی درنیارین و بخونین خدا میدونه که سال دیگه این موقع ها کجا هستیم و چی کار میکنیم بازم میگم همتون رو دوست دارم و به یاد دوران خوش مدرسه که این دوسال آخر بهترین روز های عمرم بود یادش بخیر  یادش بخیر ...... 

 

 

 

بازم سلام الان که دارم این مطلب رو مینویسم توی کافی نت دانشگاه نشستم امروز 21/8/1391 غیر انتفاعی سجاد قبول شدم درس ها خیلی سخته از بعضی هاتون خبر درم کجا ها قبول شدین بعضی ها هم که میرین سر کار منم درگیر دانشگاه و کار هستم فقط خواستم یاد اون روز های خوش مدرسه رو زنده کنم اگه اینجا رو خوندین و زنده بودم یه خبری ازم بگیرین خوش حال میشم شماره همراهم  09398575705  فعلا خداحافظ دوباره همین جا براتون مینویسم بای


نظرات شما عزیزان:

حسين شاه حسيني
ساعت9:19---26 شهريور 1391
داداش خيلي وبلاگ باحالي داري حلالت برار

حسین رحیمی
ساعت15:43---10 خرداد 1391
damet garm hasan joon

رضا رخبین
ساعت16:43---25 ارديبهشت 1391
حسن جون خواهشا دیگه این آخرسالی بهم فوش نده برادرمن خیلی وب لاگت باهاله


ابوالفضل
ساعت16:43---12 ارديبهشت 1391
بهال بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: